مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

درسی از فراق مداد نوکی!!!!!

مداد نوکی­ ام گم شده بود.همه جا را دنبالش گشتم.نبود که نبود.دیگه ضایع بود واسه یک مداد نوکی این قدر بگردم. به بچه ها گفتم بی خیالش بشید.خودم هم رفتم بیرون سالن مطالعه یک دوری بزنم. برگشتم داخل سالن.راستش بدجوری در فراقش داشتم می سوختم. فرید گفت چیه؟هنوز دنبالشی؟ گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت:از دو دو زدن نگاهت. بعدن نوشت: از آن روز دارم به این نکته فکر می کنم که چرا کسی تا بحال از نگاهم نفهمیده  که من منتظرت هستم؟؟!!

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code